ارسال شده در 16 خرداد 1399 توسط چشم به راهم در بدون موضوع, ادبیات
سر بر شانه خدا بگذار تا قصه عشق را چنان زیبا بخواند که نه از دوزخ بترسی و نه از بهشت به رقص درآیی قصه عشق، انسان بودن ماست اگر کسی احساست را نفهمید مهم نیست سرت را بالا بگیر و لبخند بزن ”فهمیدن” کار هر آدمی نیست… “احمد شاملو” بیشتر »
زمان لطف، صحبت از حقارتم نمی کنی کریمی و نظاره بر لیاقتم نمی کنی تو را ز یاد می برم زمان معصیت ولی مرا مؤاخذه برای غفلتم نمی کنی دلم شکسته و کسی به داد من نمی رسد میان راه مانده ام، حمایتم نمی کنی؟! چه نذرها نکرده ام که زیر و رو شود دلم به هر دری که می… بیشتر »
ارسال شده در 14 اردیبهشت 1399 توسط چشم به راهم در بدون موضوع, ادبیات
صلاح کار کجا و من خراب کجا ببین تفاوت ره کزکجاست تا به کجا دلم زصومعه بگرفت و خرقه سالوس کجاست دیر مغان وشراب ناب کجا چه نسبت است به رندی صلاح وتقوی را سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا ز روی دوست دل دشمنان چه در یابد چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا چوکحل بینش ما… بیشتر »
ارسال شده در 27 اسفند 1398 توسط چشم به راهم در بدون موضوع, احكام
به نام خدا راز دل سرخوش زسبوی غم پنهانی خویشم چون زلف تو، سرگرم پریشانی خویشم در بزم وصال تو نگویم ز کم و بیش چون آینه ، خو کرده حیرانی خویشم یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی عمری است پشیمان پشیمانی خویشم لب باز نکردم به خروشی و فغانی من محرم راز دل… بیشتر »
ارسال شده در 19 اسفند 1398 توسط چشم به راهم در بدون موضوع
بسم الله الرحمن الرحیم شهید محمد حسن محمدی قبل از عملیات فتح المبین رفتیم در پادگان شهرک که یک گروه از برادران شاهرود آنجا بودند و برادرم میر هاشم هم بی سیم چی فرماندهی بود ،شهید محمد حسن محمدی را دیدم که بسیار آشفته است.گفتم: چیست مگر مریضی ؟ چرا رنگت… بیشتر »