شعر وشاعری
زمان لطف، صحبت از حقارتم نمی کنی
کریمی و نظاره بر لیاقتم نمی کنی
تو را ز یاد می برم زمان معصیت ولی
مرا مؤاخذه برای غفلتم نمی کنی
دلم شکسته و کسی به داد من نمی رسد
میان راه مانده ام، حمایتم نمی کنی؟!
چه نذرها نکرده ام که زیر و رو شود دلم
به هر دری که می زنم اجابتم نمی کنی
اسیر ظلمت دلم شدم عزیز فاطمه
به یک دعا مرا غریق رحمتم نمی کنی؟!
اگر بناست سهم من همیشه دوری ات شود
چرا مرا نمی کشی و راحتم نمی کنی؟!
کسی من خراب را به سوریه نمی برد
در این بساط عاشقی ضمانتم نمی کنی؟!
فدای عمه ای که با دل شکسته ناله زد
برادرم چرا نظر به غربتم نمی کنی؟!
بزرگ این قبیله ام… مرا نزن عقیله ام
کمی حیا و شرم از شرافتم نمی کنی؟!
#محمدجوادشیرازی