بوی آویشن دم کرده
شکوفه پرنیا زیارتی
بوی آویشن دم کرده کوچه را پر کرده بود.
نفس عمیقی کشید.
با تمام وجود بوی دل انگیز آویشن را استشمام کرد، بوی زندگی بود.
یادش بخیر، همیشه عصرهای تابستان وقتی هوا رو به خنکی می رفت پیرزن مهربان همسایه چای اش را دم می کرد، پتو به دست می گرفت و در کوچه پهن می کرد.
همیشه صدایش می زد.
صدایش هنوز در گوشش بود.
_همسایه کجایی؟؟ امروز بیرون نمی آیی؟؟
مادر بیا چایی دم کرده ام.
چقدر مهربان بود.
هر وقت او را می دید، تسبیح به دست داشت و بین حرفهایش صلوات می فرستاد.
چند سالی بود به این شهر آمده بودند. حسابی با همسایه ها دوست شده بود.
اما این پیرزن تنها، چیز دیگری بود.
قصه ها و نصیحت های مادرانه اش همیشه در گوشش بود.
با اینکه هر روز او را می دید اما همیشه صورتش را می بوسید.
با امروزی ها فرق داشت. انگار برای این دنیا نبود.
چقدر دلش برای پیرزن تنگ شده بود.
بعد از اینکه از آن شهر رفتند یک سالی پیرزن را ندیده بود گر چه دورادور جویای احوالش بود.
دوست داشت دوباره ببیندش اما… .
دوباره فنجان چایی را میان دستانش فشرد، داغی فنجان گرمای وجودش را دوچندان کرد.
یادآوری خاطرات گذشته اشکی بر گونه هایش جاری کرد.
اما چه می شد کرد باید با این خاطرات روزهای زیبای گذشته را ساخت.
یادمان باشد قدر بزرگترها را بدانیم.
سالمندان خانواده برکت هستند، نورهستند، پر از تجربه اند، به آسانی از کنارشان نگذریم.
پرازخاطرات رنگی رنگی بود نوشته تان.بزرگترها صمیمیتی دارند که انسان ناخودآگاه پای حرف هایشان میشینند
بله ممنونم از لطف شما و از خانم پرنیا زیارتی که این مطلب را از ایشان منتشر کردم.
بزرگترها سرشار از تجربه های تلخ وشیرین هستند حتما پای حرفهاشون بشینیم و از تجربه هاشون بهره ببریم.
فرم در حال بارگذاری ...