دوبیتی
سحر در شاخسار بوستانی
چه خوش می گفت مرغ نغمه خوانی
برآور هر چه اندر سینه داری
سرودی ،ناله ای ، آهی ،فغانی
اقبال لاهوری
سحر در شاخسار بوستانی
چه خوش می گفت مرغ نغمه خوانی
برآور هر چه اندر سینه داری
سرودی ،ناله ای ، آهی ،فغانی
اقبال لاهوری
بی جهت خود را مرنجان از قضا نتوان گریخت
نوش جان باید کنی حق در پیاله هر چه ریخت
حقایق، سرایی است آراسته
هوی وهوس ،گرد برخاسته
نبینی که هرجا که برخاست گرد
نبیند نظر گر چه بیناست مرد
بوستان سعدی
ناله کن ای دل به عزای علی (علیه السلام)
گریه کن ای دیده برای علی (علیه السلام)
پیش حسین و حسن و زینبین
خون چکد از فرق همای علی (علیه السلام)
شهر کوفه تنها و ساکت در آغوش شب نوزدهم ماه مبارک رمضان خفته بود . دامن افق هنوز تاریک وسیاه بود .گویی دل آسمان کوفه در آن شب همرنگ دل مردمان کوفه شده بود !شبی ساکت و بی هیاهو . در آن شب ،تنها یک چشم دیده در آسمان صاف و پر ستاره کوفه دوخته بود .چشمی که با نیروی شگرف خویش تا عمق آسمانها را می کاوید و حاصل این کاوش ، دیدار خدا در منظر دل او می شدو این گونه او در عرصه ی دل خویش به دیدار می نشست .
او تنهایی بود که در تنهایی خویش ،همنشین خدای تنها بود. از مردم زمانه اش سخت دلگیر بود و گویی منتظر حادثه ای ،چشم از آسمان برگرفت و روانه ی مسجد شد ناگهان خروش مرغابی های درون خانه به هوا بر می خیزد و گویی خبر دارند که چه حادثه ای واقع خواهد شد.نسیم سحری عطر خویش را با نوای اندوهناکش در هم می آویزد وعلی (ع) فارق از هیا هوی آنها ، راهی می شود.محراب مسجد کوفه نیز بی صبرانه منتظر روح خود بود وعلی (ع) به مسجد رسید و در محرابش نشست .نماز جماعت به امامت او به تکبیر نشست که شمشیر دشمن خدا (ابن ملجم)در هوا چرخید و ضربه ای بر فرق مبارک مولا نه،که بر فرق انسانیت و عدالت مجسم !فرود آمدو دامن محراب از خون پاک حجت خدا گلگون گشت وندای ملکوتی امام مظلومان و عاشقان حق فضای مسجد را پرکرد که : سوگند به خدای کعبه که رستگار شدم !وعلی در خون خویش به تشهد نشست.
ازعاشورا تا غدیر
? ماه از نیمه گذشت
و کمی مانده به “قدر".
قدر اوقات بدانیم در این فرصت کم.
یادمان باشد که
میهمانیم و کمی حرمت این سفره نورانی را …
و کمی بیش از پیش
همه در محضر مولا باشیم؛
ادب خانه مادر گویا
رمز دعوت به شب قدر “عبادالله” است.
انتشار:سمیه حیدریان دولت آبادی
گفتمش دل می خری ؟پرسید چند؟
گفتمش دل مال تو تنها بخند…
خنده کرد و دل ز دستانم ربود
تا به خود باز آمدم او رفته بود
دل زد دستش روی خاک افتاده بود
جای پایش روی دل جا مانده بود
سلام ما به تو باد ای خدیجه ی کبری
نخست همسر خوش طینت رسول خدا
هزار رحمت حق بر روان پاک تو باد
درود ما به تو باد ،به جنت المأوی
تویی که ثروت خود بی دریغ بخشیدی
به همسری که مقامش به حق بود والا
چو گشت معتکف کوه نور ،همسر تو
تویی که بوده ای چشم انتظار راه حرا
تویی نخست مسلمان که گفته ای از صدق
کلام طیبه را با نوای آمنا
تویی که کرده ای تعظیم از سر اخلاص
به پیشگاه خداوند ربی الاعلی
چو دید ذات خداوند ،حسن نیت تو
بداد از کرم خویشتن تو را زهرا
مقام فاطمه بالاترین مقامات است
خوشا به حال تو و دختری که داده تو را