سحر گاه خونین
شهر کوفه تنها و ساکت در آغوش شب نوزدهم ماه مبارک رمضان خفته بود . دامن افق هنوز تاریک وسیاه بود .گویی دل آسمان کوفه در آن شب همرنگ دل مردمان کوفه شده بود !شبی ساکت و بی هیاهو . در آن شب ،تنها یک چشم دیده در آسمان صاف و پر ستاره کوفه دوخته بود .چشمی که با نیروی شگرف خویش تا عمق آسمانها را می کاوید و حاصل این کاوش ، دیدار خدا در منظر دل او می شدو این گونه او در عرصه ی دل خویش به دیدار می نشست .
او تنهایی بود که در تنهایی خویش ،همنشین خدای تنها بود. از مردم زمانه اش سخت دلگیر بود و گویی منتظر حادثه ای ،چشم از آسمان برگرفت و روانه ی مسجد شد ناگهان خروش مرغابی های درون خانه به هوا بر می خیزد و گویی خبر دارند که چه حادثه ای واقع خواهد شد.نسیم سحری عطر خویش را با نوای اندوهناکش در هم می آویزد وعلی (ع) فارق از هیا هوی آنها ، راهی می شود.محراب مسجد کوفه نیز بی صبرانه منتظر روح خود بود وعلی (ع) به مسجد رسید و در محرابش نشست .نماز جماعت به امامت او به تکبیر نشست که شمشیر دشمن خدا (ابن ملجم)در هوا چرخید و ضربه ای بر فرق مبارک مولا نه،که بر فرق انسانیت و عدالت مجسم !فرود آمدو دامن محراب از خون پاک حجت خدا گلگون گشت وندای ملکوتی امام مظلومان و عاشقان حق فضای مسجد را پرکرد که : سوگند به خدای کعبه که رستگار شدم !وعلی در خون خویش به تشهد نشست.
ازعاشورا تا غدیر