حاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا
چند روزی مانده بود به تابستون ،هوا خیلی گرم بود آنقدر که وقتی پا توی حیاط خانه می گذاشت احساس می کرد مغزش می خواهد به جوش بیاید به یاد گرما و آتش جهنم می افتاد و برمی گشت توی اتاقش و سعی می کرد کاری انجام بده که از گرمای آتش آخرتش بکاهد.گرمای بیرون تا… بیشتر »