عاشق بی قرار
به نام خدا
جاحظ گفته : همراه محمد بن اسحاق بن ابراهیم موصلی در سامرا بودم وی می خواست عازم بغداد شود همان موقع دجله در کمال طغیان بود به اتفاق او در کشتی نشستیم محمد دستور داد شراب آوردند پس از لا جرعه سر کشیدن شراب فرمان داد بین ما و کنیزکانش پرده ای آویخته و امر کرد تا خنیانگری کنند یکی از آن ها در شعری (که ما ترجمه آن را می آوریم با لحن دلربایی چنین خواند :
همواره روزها در میان ما و معشوقانمان جدایی می افکند و روزگار ما این چنین سپری می شود و ما را خشمناک می سازد .ای کاش می دانستم من تنها ویژه ی فراقم یا همگی دوستانم چنین اند ؟
کنیزک ساکت شد ودیگر ی اشعار زیر را با صوت جگر خراشی خواند :
ترحمی کنید به عاشقان ویژه ،آن ها که یاوری ندارند . تا کی آن ها را از معشوقشان دور می کنید و تا کی آن ها را به هجران مبتلا می سازید و تا کی آن ها را بر اثر جفائی که نسبت به آن ها ایجاد می کنید آزار می دهید ؟
یکی از کنیزکان خطاب به وی گفت : چه می کنند ؟در پاسخ گفت : چنین می کنند دست برد و پرده را کند .در برابر ما ظاهر شد چون ماه درخشانی بود، در آن حال خود را میان دجله افکند.
در بالا سر محمد ،غلام زیبا چهره وربدیع جمالی از مردم روم ایستاده بود و محمد را باد می زد بلا فاصله خود را در دریا انداخت و گفت: پس از تو خیری در ماندن نیست و مرگ پرده عاشقان است .هر دو در آب دست در گریبان هم آوردند، ناخدایان خود را برای نجات آنان به آب انداختند متأسفانه اثری از آن ها ندیدند و آب آن ها را در خود فرو برد.
عاشق و معشوق و عشق ار پیکر است
ظلمت است و ضد عشق انور است
عاشق و معشوق و عشق ار فانی است
آن مجاز و نقض عشق باقی است
مفاد این دو بیت این است که عشق به دو نوع مادی ومعنوی تقسیم می شود که در عشق مادی پیکر عاشق مجذوب پیکر معشوق است بر اساس غریزه ی مادی و چون بین جسم و جان تضاد وجود دارد جز ظلمت برای جان چیزی به بار نمی آورد .
در حکمت های منسوب به علی (ع) آمده است : عشق غریزی بیماری است که اجر و عوضی ندارد.
گلزار عفت ؛علی نظامی ،ص 250