بهار هم تمام شد!
بهار هم تمام شد!
و من هنوز هم ته دلم مانده کنارِ عطر و بوی مست کنندهی شکوفههای بهار نارنج، از خود حسینیه عاشقان قدمزنان راه بیافتیم و برویم تا هرکجا که میشود!
مثل شب یلدا که در اوج آن هوای نیمه بارانی تا خود میدان امام علی پیادهروی کردیم و من زیر لب کنار همه غزلهای نیمه آماده فنجان دلم، یک دمنوش از غرزدنهای خانمانه به خوردت دادم و هر چند قدم یادآوری کردم که کفشهایم مناسب نیست و خواستم زیرزیرکی راه باز کنم برای پیش کشیدن حرفِ آن کتانی سفید رنگی که هر روز و هر روز بعد از رد شدن از کنارش برایم چشمک استیکری ارسال میکرد و چه حیف که تو از همان اول دستم را خواندی و حسابی سر به سرم گذاشتی! و بعدش با شیطنت یادآوری کردی که اگر بگویم «ف» میروی فرحزاد!
(اصلا ببینم این فرحزاد کجاست که همه با یک ف میروند یک توک پا آنجا و زود برمیگردند؟بماند برای بعد، تا ته و تویش را در آورم ? )
حیف! امسال بهارمان دستی دستی از کفمان گذشت!
دوست داشتم مثل قدیم چتر به دست زیر باران راه برویم و بوی نمنم باران را به جان بکشیم! اصلا دوست داشتم و دارم که باران باشد و من و تو و یک خیابان خیس که جان میدهد برای شالاپ شالاپ راه رفتن و از کنار چاله چولههایش گذشتن!
حالا که بهار رفت و کرونا هم مجالمان نداد، اما بدان مهم نیست که خیلی وقتها نشود مثل توی فیلمها رمانتیک بازی درآوریم و همدیگر را به قول خارجکیها سورپرایز کنیم، مهم نیست که بهارمان مثل سال قبل نبود، حتی مثل دوسال پیش هم نبود که من عین بچگیهایم آویزان درخت شوم و یک سبد آلوچه بچینم و کنار درخت گردو با خندههای شیرینت جشن دو نفری بگیریم! مهم نیست، چون امسال بهارمان را در خانه سبز شدیم، کنار خاطراتمان ، کنار دلتنگیها و قهر و آشتیهامان!
مهم این است که امسال بهار، بیشتر دیدمت، بیشتر کنارت بودم و این خودش قشنگترین عاشقانه دنیاست!
…
پ.ن؛ رفقا قدر لحظه لحظههاتون رو بدونید.
برای خوشبختی هم دعا کنید! منُ هم از دعای خیرتون بی نصیب نذارید ??
مذهبیها عاشقترند ❤
زهرا سادات گل