خاطره ای از سفر راهیان نور
به مکانی رسیدیم که مسؤل گروه مارا در آنجا نگه داشت و یکی از فرمانده ها شروع کرد به تعریف کردن اول زیاد به حرف هاش توجه نمی کردم اما لحن سخنانش به گونه ای بود که آدم را شیفته می کرد جذب گوش دادن شدم از اینجا شنیدم که می گفت یه روز دیدم ناصرداره می ره… بیشتر »