عطر حجاب
تا زمانی که سر شیشه ی عطر بسته است ،عطر داخل آن هم محفوظ خواهد بود ،ولی به محض این که چند ساعتی سر شیشه ی عطر برداشته شود عطر داخل آن می پرد وتنها شیشه ی خالی بدون عطر می ماند و کسی بدان میلی ندارد.
تا زمانی که سر شیشه ی عطر بسته است ،عطر داخل آن هم محفوظ خواهد بود ،ولی به محض این که چند ساعتی سر شیشه ی عطر برداشته شود عطر داخل آن می پرد وتنها شیشه ی خالی بدون عطر می ماند و کسی بدان میلی ندارد.
داستان توبه نصوح
مردی که سالیان سال همه را فریب داده بود نصوح نام داشت. نصوح مردى بود شبیه زنها ،صدایش نازک بود صورتش مو نداشت و اندام زنانه داشت. او مرد شهوتران بود و با سواستفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار مى کرد. هیچ کسى از وضع نصوح خبر نداشت، او از این راه هم امرارمعاش می کرد و هم ارضای شهوت.
نصوح چندین بار به حکم وجدان از کارش توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست.
او دلاک و کیسه کش حمام زنانه بود. آوازه تمیزکارى و زرنگى او به گوش همه رسیده و زنان و دختران و رجال دولت و اعیان و اشراف دوست داشتند که وى آنها را دلاکى کند.
آوازه ی صفاکاری نصوح تا کاخ شاهی آن شهر رسیده بود و روزى در کاخ شاه صحبت از او به میان آمد. دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد. از قضا گوهر گرانبهاى دختر پادشاه در آن حمام مفقود گشت.
از این حادثه دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه کارگران را تفتیش کنند تا شاید آن گوهر ارزنده پیدا شود.
کارگران را یکى بعد از دیگرى مورد جستجو قراردادند تا اینکه نوبت به نصوح رسید، او از ترس رسوایى، حاضر نـشد که وى را تفتیش کنند، لذا به هر طرفى که مى رفتند تا دستگیرش کنند، او به طرف دیگر فرار مى کرد و این عمل او سوء ظن دزدى را در مورد او تقویت مى کرد و لذا مأمورین براى دستگیرى او بیشتر سعى مى کردند.
نصوح هم تنها راه نجات را در این دید که خود را در میان خزینه حمام پنهان کند، ناچار به داخل خزینه رفته و همین که دید مأمورین براى گرفتن او به خزینه آمدند و دیگر کارش از کار گذشته و الان است که رسوا شود به خداى تعالى متوجه شد و از روى اخلاص توبه کرد در حالی که بدنش مثل بید میلرزید با تمام وجود و با دلی شکسته گفت: “خداوندا گرچه بارها توبهام بشکستم، اما تو را به مقام ستاری ات این بار نیز فعل قبیحم بپوشان تا زین پس گرد هیچ گناهی نگردم”. نصوح این بار از ته دل توبه واقعی نمود. ناگهان از بیرون حمام آوازى بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد.
محافظین از او دست برداشتند و نصوح خسته و نالان شکر خدا به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص شد و به خانه خود رفت.
او عنایت پرودگار را مشاهده کرد. این بود که بر توبه اش ثابت قدم ماند و فوراً از آن کار کناره گرفت.
چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد، ولی نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مالی نیستم و دیگر هم نرفت. هر مقدار مالى که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و چون زنان شهر از او دست بردار نبودند، دیگر نمى توانست در آن شهر بماند و از طرفى نمى توانست راز خودش را به کسى اظهار کند، ناچار از شهر خارج و در کوهى که در چند فرسنگی آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید.
نصوح شبی در خواب دید که کسی به او می گوید:”ای نصوح! تو چگونه توبه کرده اى و حال آنکه گوشت و پوست تو از فعل حرام روئیده شده است؟ تو باید چنان توبه کنى که گوشتهاى حرام از بدنت بریزد.”
همین که نصوح از خواب بیدار شد با خودش قرار گذاشت که سنگ هاى سنگین حمل کند تا گوشت هاى حرام تنش را آب کند. نصوح این برنامه را مرتب عمل مى کرد تا در یکى از روزها همانطورى که مشغول به کار بود، چشمش به میشى افتاد که در آن کوه چرا می کرد. از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از کیست؟ عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعاً از شبانى فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستى من از آن نگهدارى کنم تا صاحبش پیدا شود . لذا آن میش را گرفت و نگهدارى نمود.
آن میش زاد ولد کرد و نصوح از شیر آن بهره مند مى شد تا سرانجام کاروانى که راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگى نزدیک به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و او به جاى آب به آنها شیر مى داد که همگى سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند. وى راهى نزدیک را به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانى کردند و او در آنجا قلعه اى بنا کرده و چاه آبى حفر نمود و کم کم در آنجا منازلى ساخته و شهرکى بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند، همگى به چشم بزرگى به او مى نگریستند.
رفته رفته، آوازه خوبى و حسن تدبیر نصوح به گوش پادشاه آن عصر رسید که پدر همان دختر بود که جواهرش در حمام زنانه مفقود شده بود و باعث توبه نصوح شده بود. شاه از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده، دستور داد تا وى را از طرف او به دربار دعوت کنند.
همین که دعوت شاه به نصوح رسید، نپذیرفت و گفت: “من کارى و نیازى به دربار شاه ندارم” و از رفتن نزد سلطان عذر خواست.
مامورین چون این سخن را به شاه رساندند شاه بسیار تعجب کرد و اظهار داشت حال که او نزد ما نمی آید ما مى رویم او را ببینیم.
شاه همراه با درباریانش به سوى نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد، پس پادشاه در آنجا سکته کرد و نصوح چون خبردار شد که شاه براى ملاقات و دیدار او آمده بود، در مراسم تشییع او شرکت و آنجا ماند تا او را به خاک سپردند و چون پادشاه پسرى نداشت، ارکان دولت مصلحت دیدند که نصوح را به تخت سلطنت بنشانند.
نصوح چون به پادشاهى رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترش داد و بعد با همان دختر پادشاه که ذکرش رفت، ازدواج کرد و چون شب زفاف و عروسى رسید، در بارگاهش نشسته بود که ناگهان شخصى بر او وارد شد و گفت “چند سال قبل، میش من گم شده بود و اکنون آن را نزد تو یافته ام، مالم را به من برگردان.” نصوح گفت : درست است و دستور داد تا میش را به او بدهند.
آن شخص گفت که چون میش مرا نگهبانى کرده اى هرچه از منافع آن استفاده کرده اى، بر تو حلال ولى باید آنچه مانده با من نصف کنى.
نصوح گفت: درست است و دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند.
آن شخص گفت: بدان اى نصوح، نه من شبانم و نه آن میش است بلکه ما دو فرشته براى آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر تو حلال و گوارا باد، و از نظر غایب شدند.
به نام خدا
هرقدر بیشتر بدانی بهتر باید عمل کنی وقتی وارد حوزه شدیم خیلی چیزها رو نمی دونستیم و به خیلی چیزها اعتقاد نداشتیم یا اعتقاد ضعیفی داشتیم و عمل کردن به آن برای ما اهمیت چندانی نداشت مثلا همین چادر پوشیدن که قبل از طلبگی بعضی از ما گاها بدون چادر بیرون می رفتیم اما از وقتی طلبه شدیم و با حجاب برتر ومزایای آن آشنا شدیم سعی خودمان را کردیم تا همیشه چادر را حجاب خود قرار بدهیم .
حالا قرار است چیزهایی که یاد گرفته ایم به دیگران هم بیاموزیم اما وای به حال ما که چیزهایی را آموزش بدهیم که خود ما به آنها عمل نکنیم. چه شود!؟
رسول اکرم (ص) فرمودند :من از آنچه نمی دانید بیم ندارم ،اما بنگرید به آنچه می دانید ،چگونه عمل می کنید .(کنزالعمال ،ح25003)
آدمی برای سعود و پیشرفت معنوی و برای پرواز محتاج دو بال است .
بال اول: رابطه با خداوند
بال دوم : رابطه با مردم
کسی که از رابطه با خدا منهای رابطه با مردم بهره گیرد مرغ یک بال است و نمی تواند حرکت کند؛چنان که اگر با مردم رابطه داشته باشد ودر رابطه با خداوند کوتاهی کند قادر به پرواز وحرکت نخواهد بود .
آیات بسیاری وجود دارد که بر لزوم برقراری این دو رابطه و برخورداری از این دو بال پرواز با جملاتی مانند ((یقیمون الصلاة)) و ((مما رزقناهم ینفقون ))پا فشاری دارد.
یعنی کسانی که قصد دارند به سعادت ورستگاری برسند و در دنیا و آخرت تعالی و تکامل روحی و معنوی داشته باشند باید اولا از طریق نماز ،روزه ،حج, خمس ، ذکات و سایر واجبات و اعمال عبادی با معبود خویش رابطه برقرار کنند وثانیا به واسطه ی انفاق با مخلوقات خدارابطه برقرار سازند ؛یعنی هرچه دارند برای خود و دیگران بخواهند و خدمت گذار خلق خدا باشند.
به نام خدا
خدمت به خلق خدا، در فرهنگ وتعالیم قرآن وعترت ،ارزش و ثواب فراوانی دارد . حتی در روایات دست گیری از دیگران و گره گشودن از مردم نسبت به برخی از اعمال عبادی مانند حج یا عمره مستحب از ثواب بالاتری برخوردار است. مرحوم کلینی در کتاب شریف کافی از امام صادق (ع) نقل می کند که ابان بن تغلب می گوید :از امام صادق (ع) شنیدم که فرمودند: هر کس خانه ی خدا را طواف کند خداوند عزوجل شش هزار حسنه برای او می نویسد و شش هزار گناه از او می آمرزد و شش هزار درجه به وی عطا می فرماید وشش هزار حاجت از او برآورده می سازد. سپس فرمودند: گره کشایی از کار یک مؤمن ده برابر این طواف فضیلت دارد .وبرآوردن حاجت مؤمن از آزاد کردن هزار بنده بهتر است.
ای دوست زرحمت دل آگاهم ده
در ماه دعا سیر الی اللهم ده
ماه رمضان و ماه مهمانی توست
در محفل مهمانی خود راهم ده
ای زن !
ای تجلی گاه روح زینب، حجاب را زینبی کن تا شخصیت زن بودن را در یابی
این پیام انقلاب ما بود ونشان می دهد که یکی از اهداف انقلابیون که برای آن جان ها فدا کردند چه بوده است .ما برای حفظ این انقلاب چه کرده ایم؟
چیزی که امروزه در جامعه ی اسلامی ما دیده می شود باعث شرمساری است در مقابل خون شهدا .چه بسیار افرادی را می بینیم که حجاب خود را کنار زده و مروارید درون صدف خود را در معرض دید همگان قرار داده وبه نوعی خود فروشی می کنند .
عدم پوشش اندام زن یک نوع استعمار و فریفتن جوانان است با توجه به این که در این استعما مرد و زن هردو قربانی هوی وهوس شده واستعداد های پر بار جوانی خود به هدر می دهند در نتیجه بی حجابی در نقطه ی مقابل انقلاب قرار می گیرد . کسانی که آزادی را در بی حجابی می بینند بدانند که بی حجابی آزادی خواهی نیست بلکه یک نوع ضد آزادی و حرکت است .
شما جوانان و نوجوانان که خود در عصر تکنولوژی زندگی و در دنیای شبکه های مجازی سیر می کنید مگر نمی بینید که بی حجابی برخی از زنان و دختران چه بر سر آنها آورده است و چقدر تجاوزها و دست درازی ها به مروارید هایی که از صدفشان بیرون زده اند زیاد شده است ؛پس مراقب مروارید های خود باشید و به بهای اندک دست هر کس ندهید.آن را در میان صدف(چادر )حفظ کنید.
عصمتیان را به مقام جلال
جلوه حرام است مگر با حلال
دیده به هر روی نبایدگشاد
پای بهر کوی نباید نهاد
این همه آفت که به تن می رسد
از نظر توبه شکن می رسد
روی فرو پوش چو در درصدف
تا نشوی تیر بلا را هدف
برگرفته از کتاب پوشش زن در اسلام